سارا دختری غرق در دروغ!
 
کلبه کوچک راز بزرگ
نوشته شده توسط دستان خود سیا مک

یکی دیگه از اون روزای تعطیل بود خیلی خسته بودم میخواستم بخوابم ولی هم گیج بودم هم کسل نمیدونم چرا این روزای تعطیل اینطوری بود؛ یهو تلفنم زنگ زد.!

-          الو... بله

-          سلام سارا خوبی؟  

-          مرسی خوبم

-          کجایی چی کار میکنی؟

-          هیچی بابا مثل همیشه کسلم، تو چطوری

-          منم آره کسل شدم دلم میخواد برم بیرون یه دوری بزنم

-          آره منم زنگ زدم ببینم میای بریم بیرون

-          حالا کجا بریم

-          حالابیا بریم یه کاریش می کنیم  

-          باشه تا چند دقیقه دیگه حاضرم

همیشه با سارا دوستم میرفتیم بیرون و یا با هم تو یه دانشگاه بودیم سال اخر الکترونیک بودیم همه میگفتند مثل دو قلوها میمونیم همش با هم بودیم.خلاصه تاخودمو آرایش کتم و  لباس بپوشم و این کارای دخترونه حدود 1 ساعت طول کشید از اون ور سارا هم کمی دیر کرده بود نگرانش شدم که یهو صدای زنگ در اومد

سلام دیر کردی نگرانت شدم... نه اینکه تو زود آماده شدی، به به چه خوشگل شدی خوبه؛ کجا بریم فعلا بیا کمی راه بریم این  علافا رو سر کار بذاریم و یه کم بخندیم  باز  مثل همیشه پسرای بیکار و آویزون تو خیابون جلوی ما رو میگرفتن ما هم که بدمون نمیومد هی میومدندو ناز میکشیدندو تعریف میکردنو از این مسخره بازیا.

جوووون خانوما رو  بخورم چه نازه ما هم بی اعتنا ایش.. ،وای چه ناز ایش می گه بیا بالا بابا قیمتت دست خودمه دوتاتون رو  راضی میکنم بیا بالا دیگه نمیای ؟ باشه خودتون نخواستینا  .

سارا گفت کی تموم میشه این وضعیت منم گفتم نه اینکه حالا بدت میاد سارا با خنده. گفت  نه بابا چرا بدم بیاد اینا میاند با تعریفاشون بهم انرزی میدند هنوز حرفامون تموم نشده بود که باز از همون علافا؛ خانوما خانوما هزار بدم فشار بدم، بخورم بیا یه نگاه بنداز، صداشو مثل دخترا کرده بود داشت حالم بهم میخورد، برو بابا مثل شما ریخته ناز میکنه ...

همینجوری واسمون کشته مرده میریخت بعدی دوتا از این ریش بزیا بودند با پراید آهنگم تا آسمون زیاد کرده بودند؛ خانوما در خدمت باشیم بفرمایید همه چی هم فراهم هست تا بر گشتیم نگاه کنیم یه صدای مهیب سرجا میخکوبمون کرد پراید مشکی بزن کنار؛ بله از اون گشتیا با فاطی کماندو هاشون؛ خواهر بیایند اینجا دست سارارو گرفتم رفتیم جلو قلبم داشت تو دهنم میومد؛

-         از کجا میایند ؟

-          خونمون.

-          کجا میرید ااا داشتیم میرفتیم یه مهمونی یعنی جشن تولد دوستمون  

-          فکر نمیکنید اگه ساده تر میپوشیدید با یه ظاهر اسلامی میبودید کسی اینطوری مزاحمتون نمیشد.

-          سارا : بله بله حق با شماست راستش تولد هستش وگر نه ما اصلا اینطوری راه نمیریم اون زنه که بوی گند عرقشم میومد سیبیلم داشت

-          باشه برید اما برا تولد کادو میگرند بعدش با ماشینشون و اون پسرا که گرفتنشون رفتند.

سارا دیدی زنه رو آره فهمید دروغ میگیم اه به همه چی گیر میدند.

راستی اومدم دنبالت که بهت بگم یه پارتی هستش خونه المیرا اینا بریم اونجا . پارتی؟ ! دردسر میشه ها نه بابا همه دخترند رفتیم اونجا وا ووووووو چه شوغ بود هم دختر آهنگم گذاشته بودند میرقصیدند.

سلام بچه ها خوش اومدین بیاین تو، رفتیم تو یه اتاق نشستم اهنگ گوش میدادم؛

-          سارا بیا

-          این چیه؟

-          مشروب کمی بزن

-          نه نه من اهلش نیستم

-          بیا بابا بخور یه بار بخاطر من

-          خلاصه زهر ماریو به زور به خوردم داد اولش حالت تهوع بم دست داد انگار دهنمو شل کرده بودند گیج بودم دستم و سارا گرفت رفتیم یه اتاق هیچکی نبود به المیرا سپرد مزاحم نشه کسی گیج بودم میخواستم بخوابم سارا نشسته بود جلوم زیبا تر برام شده بود گفتم تو هم مثل منی گفت اره مثل تو ام عاشقم گیج بودیم خوردن همانا و مزخرف گفتن همانا من عاشقتم همیشه میخواستمت وچیزایی که بهم میگفتیم خلاصه وقتی چشامو وا کردم که در آغوش سارا خانوم بودم شوکه شده بودم بیدار شدم سارا سارا !!!

پاشو چیه وای این چه وضعیه ما چرا اینجوری هستیم از خودت بپرس با اون آشغالی که دادی به خوردم فوری لباسامون پوشیدیم  وقتی از اتاق رفتیم بیرون بچه ها آروم نشسته بودند حرف میزدند به سارا گفتم الان میخوام برم از اینجا اعصابم خورده باشه المیرا اومد خوش گذشت بچه ها .؟

سارا: حال مهسا خوب نیست باید بریم باشه عزیزم تا بعد؛ اومدیم بیرون داشت عصر میشد سارا بم گفت ناراحت نباش عزیزم، تو چطور تونستی سارا چطور اون حرفا رو زدی بم اعصابم خورد بود خودمو رسوندم خونه از سارا جدا شدم یادمه تا 2 روز از اتاقم بیرون نیومدم بیچاره مامان بابام چقدر نگرا ن بودند.

چقدر سارا زنگ زد حتی اومد خونمون .

 بعد 2 روز رفتم دوش گرفتم آروم شده بودم راستش یه حسی داشتم، عجیب بود مامان بابام خوشحال بودند مامان بغلم کرد گریه میکرد ازم نپرسیدند دیگه چم بود چون اخلاقمو میدونستند با هم صبحانه خوردیم و بابا رفت سر کار مامان هم همینطور.

منم تلفن برداشتم به سارا زنگ زدم

-          سلام سارا

-          سلام مهسا خوبی بهتری؟

-          آره سارا چرا صدات گرفته چته گفت میخوام ببینمت.

بعد چند دقیقه اومد خونمون خونشون زیاد دور نبود ازما..

-         سلام چته وای چشات سرخه گریه کردی؟

-         آره به خاطر تو

-         من؟... منکه خوبم این دو روزم نیاز به تنهایی داشتم

-         بغلم کرد مثل دیوونه ها بوسیدن لبام منم انگار بوسیدمش بعد هر دو همو نگاه کردیم گفتم سارا نکنه ما... گفت آره، گیج شده بودم یعنی چی من عاشق سارا هستم یعنی بودم یا الان شدم سارا چه کنیم ؟

این قضیه ادامه داشت تا مدتها گذاشت من روزای اول پیش چند روانشناس و دکتر رفتم برا مشاوره اما فقط مزخرف تحویلم دادند که آره این یه نوع بی اعتقادیه و تو باید ایمانتو قوی کنی از این حرفا.

همش با سارا بودم خرید مهمونی دانشگاه شاید به خاطر همین بینمون این حالت پیش اومده بود نمیدونم اما مدتها از اون موقع گذشت وما وابسته تر شدیم اون قدر که همش با ایمیلو تلفن با هم ارتباط داشتیم مطمئنا اگه یه پسر بود تا الان هزارتا انگ بش میبستند.

عاشقانه دوستش داشتم این عشق باعث شد خواستگارای زیادی و رد کنم اما همیشه آدم نمیتونه بدونه چی در انتظارش کم کم دانشگاه و تموم کردیم تلفنها و ایمیلا و دیدنامون کمتر شد یعنی از طرف سارا میدونستم داره یه اتفاقاتی میفته تا اون روز لعنتی من شانسی بود رفتم دم خونشون

 سارا نبود مامانش دعوتم کرد رفتم تو برام چایی اورد.

 گفتم سارا کجاست گفت بین خودمون باشه گفتم چی؟گفت چند وقته یه خواستگار عالی واسش اومده اما ما به کسی نگفتیم تا همو خوب بشناسند الانم رفتن تا این امام زاده..

تا اینو گفت فنجون از دستم افتاد شل شدم، مامان سارا: چیه عزیزم چی شد گفتم هیچی باید ساراو بیبینم و زدم بیرون خوشبختانه اون امام زاده نزدیک بود و نسبتا کوچیک خنده و گریم گرفته بود، رفته امام زاده با خواستگارش بغل امام زاده یه جا بود شمع روشن میکردند دیدمش سارارو اول نشناختمش چادر پوشیده بود تا منو دید ماتش زد رفتم جلو مبارکه مبارکه سارا: ببین مهسا واسا واست توضیح میدم من ؟ توضیح میدی توضیح... ها بگو چرا تلفن  نمیزدی بگو چرا سرد شدی!  چادرشو... عالیه کجاست؟ شوهرت کجاست؟ من بهترین خواستگارامو رد کردم هر دفعه میگفتم خواستگار داشتم گریه میکردی وقهر الان اومدی با شوهر آیندت براش شمع روشن کنی چرا ؟ها آشغال چرا بهترین دورانم صرف تو کردم داشتم سرو صدا میکردم که یه هو یه کسی جلوم ظاهر شد خانوم طوری شده سارا این کیه چی میگه با سارای من چی کار دارین تو چشاش نگاه کردم؛ سارای تو... در این حین سارا پشت اون مرد واستاده بود دستاش به حالت التماس کرده چسبونده بود بهم که یعنی من هیچی نگم ...هیچی دلم براش سوخت چون زیبایی زیادی که نداشت ترشیدگیشم نزدیک بود بر گشتم سارا صدام کرد، اعتنا نکردم اون یارو هم مات نگامون میکرد.

چند روز بعدشم یه روز مثل همون روز تعطیلی کارت عروسی سارا اومد منم پارش کردم همه چی تموم شده بود.

سارا رفته بود دنبال زندگیش.

 اما افسردگی شدید همه وجودمو گرفته بود آخه چرا؟گناهم چی بود وابستگی، عشق چرا ؟
از دختر بودنم متنفرم اگه پسر بودم حق انتخاب داشتم من هنوز یاد اون روزا که با سارا داشتم و اون روز لعنتی که به اون پارتی رفتیم قلبمو درد میاره.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ خودتون خوش امدید این وبلاگ یکی از سری وبلاگ هایی میباشد که در جهت تفریحات وسرگرمی ها ومطالبه عاشقانه سالم فعالیت میکند ین وبلاگ کار خوداز شهریور ما سال هزار سیصدونود شروع کرده هم اکنون به فعالیت خود ادامه میدهد امیدواریم بارایه نظرات خودتان مارا درهرچه بهتر کردن این وبلاگ یاری کنیید در ضمن کپی برداری ازمطالب وبلاگ هم اشکالی ندارد حتی بدون ذکر منبع .همه جوره راحت باشید .این وبلاگ متعلق به خود شماست.با کمال وتشکر فراوان مدیریت وب سیامــــــک
آخرین مطالب
پيوندها
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کلبه کوچک اما رازهای بزرگ وباورنکردنی و آدرس nvasiya.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 87
بازدید کل : 258
تعداد مطالب : 33
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 2